روزهاي نه چندان خوب
ميدونم خيلي وقته غيبت كبري داشتم ولي راستش دست و دلم به نوشتن نميره روزاي خيلي خوبي رو نمي گذرونيم، گلي بهترين دوستم يه دختر عمه داره كه تاره چند ماهيه اومدن امريكا و اون يه پسر چهار ساله خوشگل داشت كه متاسفانه چند روزيه از پيش ماها رفته
هنوز كامل نميدونم چي شده و دوست ندارم تو اين شرايط سوال و جواب كنم ولي مثل اينكه تو حموم سر ميخوره سرش به وان حموم ميخوره فوت ميكنه همه اينا تو اون لحظه كه مامانش رفته بود حوله بياره اتفاق مي افته
خيلي دلم شكست و سوختم دلم واسه معصوميت اون بچه خيلي ميسوزه، حقش نبود اونم به اين زودي واي خب خدايي كه اون بالاست بهتر ميدونه حكمت چيه و لابد خيلي دلش واسه اين فرشته كوچولو تنگ شده بود كه اينقدر زود بردش پيش خودش
ببخشيد قصد ناراحت كردنتون رو نداشتم لطفا واسه ارامش بازماندگانش مخصوصا پدر و مادرش دعا كنين همينطور واسه شادي روح آرتين كوچولو
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶ ق.ظ توسط سونیا
|