خريد، آي امان از خريد

قديم تر ها لباس ميخريدم نه اينقدر تند تند نه اينقدر زياد نه اينقدر گرون!!! 

جديدتر ها لباس ميخرم ، تند تند، به مقادير زياد و قيمت هاي بالا!!

حالا يكي بياد منو از برق بكشه، من تا حالا شماره كارت اعتباريه شوهر رو از حفظ نبودم الان ٧ تا شماره اول و تاريخ انقضا رو حفظم و اين يعني زنگ خطر

لازم به ذكره كه با سلام 

من سونيا هستم

مدت ١٠ ساله كه اعتياد به خريد دارم

الان چند ماهيه كه اعتيادم تشديد كرده

حالاحالاها هم خيال ترك ندارم، من يك انگل اجتماع هستم آيا؟ 

My hubby, my best friend

ساعت پنج و نيم صبحه بيدارم به صداي بارون گوش ميدم نميدونم چرا نوشتنم نمياد اين روزا

جمعه ميريم لاس وگاس، ديشبم بليطهاي كنسرت سمي بيگي رو گرفتم، پيمان ميخنده، ميگه دوباره؟ ولي ميدونه چقدر دوسش دارم ميگه باشه عزيزم ميريم

ديشب بهش ميگم ميدوني تو فقط شوهرم نيستي، best friend ام هم هستي، راست گفتم،خيلي باهاش راحتم

مرسي خدا جون

من عاشق شوهرمم

مامان

واي يه زنه الان از جلو ماشينم رد شد قدش راه رفتنش كيف دست گرفتنش مدل موهاش و عينكش همه چيش عين مامانم بود دلم هري ريخت 

دلم واسه ماميم تنگ شدههههههه :(

ميگه و ميگم!

ميگه: عزيزم لاس وگاس بازم ميخواي بري كنسرت سمي بيگي؟

ميگم: آره وااااي عاشقشم آره حتما ميريم

ميگه: قربون wifey جونم برم هيچ وقت "نه" نميگه

ميگم:آخه عشقم مامانم بهم ياد داده رمز موفقيت در زندگي زناشويي اينه كه هيچ وقت به شوهرت نه نگي!!

ميگه: آره؟ و كلي ميخنده

ميگم:آره مامانم مقصره ،منم ميخندم و لابلاي خنده هام ميگم راستي داريوش هم مارچ كنسرت داره تو لس انجلس ها :))

دختر دوست!!

ديشب رو كابينت اشپزخونه نشسته بودم، كلا علاقه دارم از در و ديوار بالا برم، جاهاي عجيبي رو هم براي نشستن انتخاب ميكنم! دسته مبل مثلا! ديشبم رو counter كابينت جلوس فرموده بودم و از اتفاقاي ديروزو دادگاه و اينا ميگفتم، پيمان هم نصفه تنشو كرده بود تو يخچال كه كوفته هايي رو كه بسته بندي كرده بودم پيدا كنه! حرف دادگاه كه تموم شد يهو ياد دوس جون خوشگلم افتادم كه ديروز بهم تكست داد و گفت نيني گوگوليش به احتمال زياد چيه، به پيمانم گفتم و خوشحال شد و گفت مباركه چه عالي

راستش بعد از ده سال با پيمان بودن كه چهار سالش زندگي زناشوييه تا حالا اصلا اين سوال رو ازش نپرسيده بودم، چون اصلا فكرم هم سمت بچه دار شدن و خواستن نميره، ولي ديشب كنجكاو شدم و چقدر برام جالب بود كه سوالم رو كامل نپرسيده پيمان جواب داد "دختر!"

گفتم جدي؟؟ گفت اره چون هيچ وقت خواهر هم نداشتم دوست دارم دختر داشته باشم، خيلي برام جالبِ، چون من فكر ميكردم پسر دوستِ

بعد از ده سال يه چيز جديد ديگه هم از شويمان اموختيم هِ هِ ( مدل خنده خشك پسر خاله)

عروسي ننش!!!!

يادتونه چند ماه پيش وقتي ميرفتم تشييع جنازه شوهر معلمم سرعتم بالا بود پليس گرفتم و جريمه شدم؟؟ نزديك ٥٠٠$؟؟ خب يه آپشني كه داري ميتوني بري دادگاه و اگه اون officer كه جريمت كرد نياد case ات بسته ميشه و لازم نيست پول رو بدي!

من ديروز دادگاه داشتم ساعت يك و نيم، يه ساعت زودتر رسيدم تا يك اثري از پليس ها نبود و ما همه خلاف ها :)) خوشحال و خندان نشسته بوديم گل ميگفتيم گل ميشنفتيم!! آره ننه

بعد ساعت يك و ربع كه شد دونه دونه ماشين هاي پليس پيچيدن تو پاركينگ، من خيلي قيافه officer ام يادم نبود فقط يادم بود كچله يكم كه شد چند تا پليس اومدن تو يكيشونم كچل كه حس شيشمم گفت خودشه!! پدرسوخته همچين تيپ هم زده بود كت و شلوار و پاپيون انگار عروسي ننش دعوته!! خودبخود از اونجايي كه كنترلي رو حرفهاي ركيكي كه در اين مواقع از دهان مباركم خارج ميشه ندارم يكمي هم صدام بلند بود و تو راهرو پيچيد يه son of a b*** ابدار گفتم همين كه ديدمش بغل دستيم خنديد و گفت ساري امروز روز تو نيست!! يه دو دقيقه طول نكشيد كه officer اون هم اومد و من دقيقا عين جملشو به خودش  گفتم، لعنتي ها ديروز همشون اومده بودن، از بدشانسيه ما دادگاه دقيقا بغل دست اداره پليس اون منطقه هست، ولي شانس اوردم جريمه ٥٠٠ دلاريم با كلاس هاي اموزشي رانندگيه بي خطر!!! شد ٢٤٠ دلار كه دادم رفت پي كارش حالا بايد اون كلاس رو بردارم، با دوست پيمان ميرم اونم جريمه شده بود چند وقت پيش!! اينم از شانس نداشته ما خواهررررر

تا حالا سعي كردين بغض و انگور رو با هم قورت بدين؟ كار خيلي سختيه

من اين منِ عجيب!!

ميدونين روزاي باروني انجام چه كاري به من بيش از هر چيزي كيف ميده؟ بگم؟ دوستاي خوب من بگم؟ نمي خندين؟ قول؟ قولِ انگشت كوچيكه؟ خب باشه ميگم ولي قول دادين نخنديناااا

خب روزايي كه مثل امروز هوا بارونيه من عاشق اينم كه سبزي بگيرم بشينم پاك كنم با دوست جونم حرف بزنم و چايي بخورم! امروزم پاشديم دوتايي رفتيم ماركت ايراني و اون يكم سبزي خريد و منم يكمي... همش يكمي!! فقط ٣٥ دسته سبزي خريدم!!

الان تك تك مهره هاي كمر و بازو و گردنم دارن بهم فحش خواهر مادر ميدن!! پاهام يه نيم ساعتي خوابيده بود و درست نميشد، كمر كه نگو اصلا راست نميشد يه ربع رو زمين به حالت جنازه دراز كشيدم تا سيستمم re start شد!!

اصلا هم نيازي به سبزي خورشت كرفس و قرمه سبزي نداشتمااا فقط خود ازاري(خود كمر و خود گردن ازاري) دارم در حد خيلي تشديد شده و حاد از اونا كه بايد جليقه تنم كنم ببرنم بچسبونن رو تخت تيمارستان!! 

دفعه ديگه كه من از درد كمر يا گردن و شونه ناله كردم همتون تكرار ميكنم همتون اختيار تام دارين كه با پشت دست جوووووري چَكَم بزنين جوووووووري چَكَم بزنين كه برم بچسبم به تاريخ و جغرافيا


ادامه نوشته

my little man

واي دلم واسه اينجوري چلوندش يه ذره شده

ساعت ٦و نيم صبحه ار ٥و نيم بيدارم صداي بارون مياد از بيرون ولي ريلكس نيستم...

نگرانم، نگران خواهر بزرگه ام كه اصلا شبها نميخوابه نميتونه بخوابه نيني همش بيداره خيلي گريه ميكنه، نه خواهره ميخوابه نه شوهرش، كل روز هم يه پسر دو ساله پرانرژي تو خونه ميچرخه تازه با اين وضع كار هم ميكنه تا ١٠ شب مشتري داره، يه دستي خمير پيتزا درست ميكنه، خونه رو تميز ميكنه نميدونم اين همه انرژي از كجا مياره

ولي نگرانشم اگه يهويي خوابش ببره يا بيفته غش كنه( چون شده  از حال بره يهويي) اگه اون موقع خدايي نكرده بچه تو بغلش باشه؟ خيلي فكراي بديه ولي از سرم نميره، از اينكه اونجا نيستم و كمكي نيستم خيلي ناراحتم

تييد(كليد)

ادرين به كليد ميگه تييد ، الان من با كليدهاي خونم دوشواري دارم!!

من رو سوييچ ماشينم قبلا سه تا كليد اويزون بود كه يكيش نميدونم مال چي بوده ولي دوتاي ديگش مال دو تا در وروديه خونه نقلي هستن يكي در آهنيه كه هيچ وقت قفل نميكنم اون يكي هم مال در چوبيه كه در اصليه خونه هست بعد الان چند وقتيه پيمان اون كليد الكيه رو برداشته نميدونم اصلا مال كجا بوده كليد هاي من دو تا شدن! حالا ايرادش چيه؟ ميگم خدمتتون

ايراد اينه كه اون موقع كه كليدها سه تا بودن وسطيه كليد خونه بود و من هر وقت ميرسيدم پشت در سريع ميدونستم كليدم كدومه و در رو باز ميكردم واي الان دو تا هستن و ارزو به دل موندم يه بار كليد رو درست تو قفل بندازم هميشه اون يكي كليد ميره تو قفل!!

غروبي كه با كلي بار تو دستم رسيدم جلو در خداخدا ميكردم كليد درست رو تو قفل انداخته باشم كه بازم نشد، ياد مامانم افتادم كه كليدهاشو با "لاك" علامت گذاري كرده :)) عاشقتم مامان كليد در ورودي ساختمونشون رو لاك صورتي زده كليد صندوق پست رو يه رنگ ديگه و كليد در خونه رو يه رنگ ديگه! مامانمه ديگه

حالا منم دختر همون مامانم رفتم لاك مشكيمو اوردم كليد در اهني رو مشكي كردم كه بدونم چي به چيه ؛) بعله داداش من :))

راستي امروز گوشت چرخ كرده درست كردم، هوس ماكاروني كرده بودم ولي چون صبحونه نخورده بودم ناي بيرون رفتن و گوشت چرخ كرده خريدن رو نداشتم واسه همين يه تيكه گوشت استيك كه از قبل تو فريزر داشتم رو در اوردم يخش كه باز شد تيكه تيكه كردم ريختم تو غذاساز كوچولوم انقدر خوب چرخش كرد كه نگو، تازه خيلي هم خوشمزه شده بود ؛) از اين ببعد اينكارو ميكنم خوبيش به اينه كه ميدونم گوشته و تميزه

دوستای خوب من بگین ببینم الان چه سریال خوبی تو ایران پخش میشه که ما شب ها ببینیم؟

اولين دوستت دارمي كه بهم گفتي

زنگ زدم خونشون كه ببينم اگه مامانم هنوز اونجايت باهاش حرف بزنم، اخه مامان امروز يه سمعك جديد گرفته و خداروشكر مثل اينكه تا حالاش خوب بوده، زنگ زده بودم بهش تبريك بگم و سمعكش رو چك كنم ببينم چطور كار ميكنه، مامان باشگاه بود و مبايلش تو locker هست و همراهش نبود، واسه همين خونه خواهر بزرگه زنگ زدم، يكم حرف زديم و اِدي( ادرين به خودش ميگه اِدي) گوشي رو گرفت اول يه خا ميگه (خا منم يعني خاله) واي ميميرم هربار كه ميگه خااا ميگم جوووووونِ دلم؟ ميبينه چقدر ذوق ميكنم بازم صدام ميكنه ميگه خااا؟ 

من عاشق صداشم تازه حرف اومده كلمه ها رو انقدر بامزه ميگه كه حد نداره، امروزم واسه اولين بار بهم گفت دوووست دارم

الان من خوشبخت ترين خاله روي زمين نيستم آيا؟؟ 

من براي اين پسر ميييييميرمممممممم

وقت هايي كه مثل ديروزو امروز مريضم و تموم تنم درد ميكنه بيشتر از هميشه دلم واسه مامانم تنگ ميشه، دلم ميخواست تو خونه مامانم دراز ميكشيدم و مامان خوبم بهم ميرسيد اون برام سوپ ميزاشت، مرغ اب پز ميكرد، كدو اب پز ميكرد هي چپ و راست از تو اشپزخونه يه چيزي مياورد كه من بخورم

ولي خب نيست ديگه، نزديكم نيست، خودم بايد مثل ديروز شال و كلاه كنم برم ماهيچه و شلغم بخرم سوپِ شلغم درست كنم بخورم

از شنبه احساس كوفتگي داشتم شبش هم رفتيم كنسرت سَمي بيگي و توي كلاب شلوغ و گرم بيرون كه اومديم سررددددد ديگه حسابي كارم ساخته شد، كل ديروز رو به قول ببعي لالا ديشبم شوهر جونم اومد گفت پاشو ببرمت بيرون از صبح خونه بودي گفتم نميخواد تو خسته اي گفت نهههه حتما بيا بريم با ماشين ميريم دور ميزنيم لباس عوض نكن!

منم يه كت بلند مشكي رو لباس تو خونه ايم پوشيدم و رفتيم خيابوناي چراغوني و كريسمسيِ شهرمون رو تماشا كرديم تا رسيديم به Rodeo Drًجلوي مغازه بيژن! 

شوهر ماشينو نگه داشت گفت حتما بايد يكم پياده روي كنيم گفتم اگه بميرم هم با اين شلوار تو خونه ايه مخمل ابي كمرنگِ  بيريخت پياده نميشم اينا رو با جديت تمام ولي با خنده ميگفتم اونم فكر ميكرد شوخي ميكنم اومد در سمت منو باز كرد كمربند ماشينو باز كرد بغلم كرد منم مثل كش درااااز شده بودم  نميخواستم پياده شم، ولي واقعا جونِ مقاومت نداشتم پياده شدم گفتم تا عمر دارم نمي بخشمت پيمان!!

خلاصه آقو ما ديشب تو گرون ترين خيابونِ دنيا در كمال ريلكسي (بجز ٢٠ ثانيه اول كه خردِ خاك شير شدم) با شلوار تو خونه اي يه نيم ساعت پياده روي كرديم هوا انقدر عالي بود مِه داشت و آهنگ هاي كريسمسي پخش ميشد، پيمانِ نامرد هم هر از گاهي يه تيكه به تيپِ خوشگل و فَشِنِ من مينداخت، ديگه گولشو نميخورم با ماشين يا پياده من ديگه با لباس تو خونه اي بيرون نميرممممم، توصيه ميكنم گول زبان چرب و نرم شوهر يا دوس پسرتون رو نخورين شلوار بيرون تنتون كنين كه مثل من له له نشين

ادامه نوشته

ازدواج مجدد!!

يه اقاي جوون چند سال بعد از ازدواج و با داشتن دو دختر  بچه ٣ و ٥ ساله يهويي يه روز پاهاش كبود ميشه ميميره! فكر كن همه فاميل و دوست و اشنا شوكه ميشن ، داغون ميشن، از بس كه مرد خوبي بوده، مادر اين دو تا بچه اينا رو مثل دسته گل تربيت و بزرگ ميكنه چند سال پيش ميرن استراليا، دخترها الان ٢٣/٢٠ سالشون بايد باشه و مامانشون ديشب بعد از اين همه سال ازدواج كرد

اون اقاي خدابيامرز داييه شوهرم بود و شوهرم از اينكه زنداييش سر و سامون گرفت و ديگه تنها نيست و واسه دخترها يه سايه پدرمانندي پيدا شده خيلي خوشحاله ، ميگه خداروشكر، زندايي خوشحال باشه ما خوشحاليم

نميدونم حال مادرشوهرم چجوريه، يه بار كه راجع بهش حرف شد اشك تو چشاش جمع شده بود ، نميدونم الان چه حسي داره، ناراحته يعني؟ عكس عروسي زنداداشش رو هم تو فيس بوكش گذاشته

جالبه كه ادم تو عروسيه مامانش باشه هاااا ؛)

نظرتون راجع به ازدواج مجدد وقتي از قبلي يه بچه داري چيه؟

ازدواج مجدد!!

يه اقاي جوون چند سال بعد از ازدواج و با داشتن دو دختر  بچه ٣ و ٥ ساله يهويي يه روز پاهاش كبود ميشه ميميره! فكر كن همه فاميل و دوست و اشنا شوكه ميشن ، داغون ميشن، از بس كه مرد خوبي بوده، مادر اين دو تا بچه اينا رو مثل دسته گل تربيت و بزرگ ميكنه چند سال پيش ميرن استراليا، دخترها الان ٢٣/٢٠ سالشون بايد باشه و مامانشون ديشب بعد از اين همه سال ازدواج كرد

اون اقاي خدابيامرز داييه شوهرم بود و شوهرم از اينكه زنداييش سر و سامون گرفت و ديگه تنها نيست و واسه دخترها يه سايه پدرمانندي پيدا شده خيلي خوشحاله ، ميگه خداروشكر، زندايي خوشحال باشه ما خوشحاليم

نميدونم حال مادرشوهرم چجوريه، يه بار كه راجع بهش حرف شد اشك تو چشاش جمع شده بود ، نميدونم الان چه حسي داره، ناراحته يعني؟ عكس عروسي زنداداشش رو هم تو فيس بوكش گذاشته

جالبه كه ادم تو عروسيه مامانش باشه هاااا ؛)

نظرتون راجع به ازدواج مجدد وقتي از قبلي يه بچه داري چيه؟

shoppinggggg

بعله خودمم...خود خود كله گنده ام كه داره واسه مال رفتن بال در مياره...فكر كن از 12 تا 6 يك سره تو مغازه ها بچرخي..با گلي بودم و جفتمون هم پايه ماشالا از رو نرفتيم...خيلي خوب بود..دو تا شلوار لي خوشگل دو تا بلوز يه پيراهن مردونه خوشگل و يه شلوار لي تنگ صورتيه خوشگل و ملايم گيرم اومد...فردا هم به اون يكي دوستم قول دادم باهاش برم شاپينگ...خستگي به كنار اين تاول هاي پارو كجاي دلم بذارم؟

شما هم مثل من واسه خريد اينجوري پروبال در ميارين؟

لطفا بگين اره

من چه كاره بيدم؟

كازينِ پدر شوشو به مادر شوشو به تركي ميگه ماشالا اين عروست يه سر و گردن از اون دو تا بالاتره :)) مادرشوشو هم ميگه عروسم عروسكه

منم اين وسط خررررركيففففف D:

اصولا از معدود زن و شوهرهايي هستيم كه وقتي مهموني جايي ميخوايم بريم من زودتر حاضرم!! و هي غر ميزنم كه بريمممم؟؟؟ حاضري؟؟؟؟ تموم شديييييي؟؟؟

بخدا ارايشم رو در كمال صبر و حوصله و به فرصت انجام ميدم كه با هم يه موقع تموم بشيم ولي مگه اين شوهرِ من به اين زوديا آماده ميشه؟

ميخوام عروس خانوم صداش كنم بلكه يكم به پزش بر بخوره و سريع بياد بريم

شوهر من تو كار ساختمونه و كارش هم خيلي سخته، هميشه تو گرد و خاكه و با گچ و چوب و سمباده و ونگ سر وكار داره (البته روزايي كه كار بدني ميكنه، به قول خودش اكثرا كار فكري ميكنه!!) و يه چيزي كه اصلا تو كتِ من نميره اينه كه چرا دستاش انقدررررر نرمه!!!  يعني مثل پنبه هست لامصب!!! وقتي دستاي منو كه ٢٤ ساعته تو اب و مواد شوينده هست و ذبر و خشك شده رو تو دستاش ميگيره لهِ له ميشممم يعني وقيح ترين لحظه زندگيمه :)))

خب مثل اينكه عروس خانوم ما اماده شدن و اجازه خروج دادن، پيش به سوي خونه مادرشوووو

چند وقتيه عجيييب وجود خدا رو حس ميكنم، به چشم مي بينم چجوري حساب ادم هاي بدجنس رو يكي يكي ميرسه، امروز اينجا thanks giving day هست و ما شام خونه مادر شوشو هستيم صبح هم چند ساعتي سر كارم، نيم ساعت پيش هم يه زلزله خفيف اومد، همين ديگه منتظرم نيمه دوم شروع بشه برم نگاه كنم

واسه thanks giving ميخوام خدا رو شكر كنم، فقط خودِ خدا رو، بابت همه چيزايي كه بهم داده، همه خوشي هاي زندگيم.، به خاطر سلامتيه خودم شوهرم ،پدر و مادرش، و خونوادم

دوستاي خوبي كه دارم و همينطور خدا رو شاكرم واسه اون يه مشت ادم هايي كه از من خوششون نمياد و خوشم نمياد ازشون، من هر روز كلي درس از اين جور ادم ها ميگيرم، همون حكايت ادب از كه اموختي از بي ادبانِ!

شنبه شب تو يه كلاب تو خيابون هاليوود كنسرت سامي بِيگي هست، با اجازتون ميريم و قراره من خودكشي كنم D: نه تا اون حد ولي خيليييييييي دوسش دارمممم

ولي خداييش خدا خيلي باهامه اين روزا!! خيلي ممنونم خدا جون كه جواب ادم هاي عوضي رو به موقع اش ميدي، اين كه ميگن خدا جاي حق نشسته راست ميگن